رنجی که در نوشتن است

نوشتن کار آسانی نیست ،گاهی اوقات سخت ترین کار دنیا می شود، وقتی حال دنیا خوب نباشد دستت به قلم وکیبورد نمی رود. کسانی که می نویسند ابرمرد نیستند،مردمان معمولی هستند،مردانی که در صف خود پردازها می ایستند و فیش آب وبرق می دهند،زنانی که زنبیل دستشان می گیرند ومی روند خرید،دختران جوانی که دوست دارند باد لای موهایشان بدود ،پسران جوانی که به فکر تشکیل زندگی هستند.

بعضی خواننده ها برای نویسنده ها نقش هایی دور از ذهن تعریف می کنند ،از آنها می خواهند دورتر را ببینند دست کم در مورد من یکی این موضوع صدق نمی کند.مثل خدایان روم باستان پیرمردی تکیه داده به ابرها نیستم که از فراز آسمان آینده را بتواند ببیند. ما مردمانی هستیم که بغض می کنیم،لبخند می زنیم،خیال می بافیم وبه امید رسیدن روزهای بهترصبح تا شب را میان کلمه ها غوطه می خوریم.

نوشتن در عین حالی که درمان است نوعی کندن از روح به حساب می آید،مثل پلیکان که وقتی غذایی برای خوردن گیر نمی آورد منقار خود را در گوشتش فرو می برد تا بچه هایش سیر شوند.

نوشتن این روزها آسان نیست نه اینکه سوژه نباشد ،داریم درحد لیگ قهرمانان اروپا ! اما نوشتن هم دست ودل میخواهد ،مجال می خواهد که بنشینی وآنچه آزارت میدهد یا برسر شوقت می آورد را از زوایای مختلف بررسی کنی .